جدول جو
جدول جو

معنی شماره گیر - جستجوی لغت در جدول جو

شماره گیر
(اَ سُ)
شمارگیر. شماره گر. حاسب. محاسب. حسیب. (یادداشت مؤلف). رجوع به شمارگیر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کناره گیر
تصویر کناره گیر
کسی که از مردم دوری گزیند و گوشه نشینی اختیار کند، کناره جو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایاره گیر
تصویر ایاره گیر
حسابدار، محاسب
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
آمارگیر. امارگیر. رجوع به آمارگیر و آنندراج شود
لغت نامه دهخدا
گیرنده و اسیرکننده پادشاه، (ناظم الاطباء) :
گر او را کمندی بود ماه گیر
مرا هم کمندی بود شاه گیر،
نظامی،
،
که شاه او را گرفته باشد
لغت نامه دهخدا
(اَ)
محاسب. (آنندراج). حساب کننده. محاسب. حساب نویس. (ناظم الاطباء). حاسب. (دهار). حساب. شمارگر. (یادداشت مؤلف) : عمر... سایب بن اقرع را که مولای بنی ثقیف بود و دبیر شمارگیر بود بفرستاد او را که اگر ظفر باشد و غنیمت باشد، او قسمت کند. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی).
خوش آن حساب که باشد محاسبش معشوق
خوش آن شمار که باشد شمارگیرش یار.
فرخی.
شمارگیر بیابد شمارۀ گردون
کرانۀ هنر تو نیابد او به شمار.
عنصری.
این سیل بزرگ مردمان را چندان زیان کرد که در حساب هیچ شمارگیر نیاید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 262). رجوع به شمارگر شود، دوست گیرنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نُ رِ)
آلتی که در تلفن تعبیه شده است شامل نمره ها و با چرخاندن آن نمرۀ مطلوب را به دست آرند و با طرف مکالمه کنند
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ خوا/خا)
گیرندۀ شانه، بمعنی شانه پیچ باشد. (بهار عجم) :
زلفی که سر ز صحبت خورشید میکشد
از پنجۀ رقیب چرا شانه گیر نیست.
میریحیی شیرازی (از بهار عجم).
ز سودای دلم او را زیان نیست
ندانم از چه زلفش شانه گیراست.
سلیم (از بهار عجم).
زلف شام غمم از بس بود آشفته سلیم
شانه گیرست ز آمیزش اوکاکل صبح.
سلیم (از بهار عجم).
رجوع به شانه پیچ شود
لغت نامه دهخدا
(شُ رَ / رِ)
شمارگاه. (ناظم الاطباء). رجوع به شمارگاه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِرْ)
معتزل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). که دوری گزیند. که گوشه گیرد و دوری کند
لغت نامه دهخدا
آماره گیر. آمارگیر. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به اواره و اوارجه شود، دود. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، دوار سر و سرگیجه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گردش سر. (آنندراج) ، زه کمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رودساز. (از آنندراج) ، بانگ و فریاد تشنه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَنْ دَ / دِ)
محاسب. نویسنده. (آنندراج) (برهان) (اشتینگاس).
لغت نامه دهخدا
(آ)
آواره گیره. محاسب
لغت نامه دهخدا
آمارگیر. نویسنده. محاسب. مستوفی
لغت نامه دهخدا
(خَ وَ)
ماه گیرنده، گیرندۀ ماه، که ماه را بتواند گرفت، که ماه را گرفتار و اسیر تواند کرد:
گر او را کمندی بود ماه گیر
مرا هم کمندی بود شاه گیر،
نظامی
لغت نامه دهخدا
شماره گیر آلتی که درتلفون تعبیه شده شامل نمره ها و با چرخاندن آن نمره مطلوب را بدست آرند و باطرف مکالمه کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاره گیر
تصویر یاره گیر
باج وخراج گیر، جمع کننده محصول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کناره گیر
تصویر کناره گیر
کناره جو، کشتیی که در بار انداز بارگیری کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایاره گیر
تصویر ایاره گیر
دستبند النگو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاره گیر
تصویر یاره گیر
باج و خراج گیر، جمع کننده محصول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کناره گیر
تصویر کناره گیر
عزلت گزیده
فرهنگ فارسی معین
عزلت نشین، گوشه گیر، معتزل، معتکف
فرهنگ واژه مترادف متضاد